مجموعه امام علی (ع)، زندگی گهربار این امام معصوم را در ۵ سال انتهایی عمر و دوران خلافت ایشان روایت میکند.
به گزارش آیفیلم، داود میرباقری فیلمنامه سریالی با عنوان «خاری در گلو» را براساس زندگی حضرت علی (ع) به صدا و سیما ارائه داد که پس از فراز و نشیبهای بسیار سرانجام در سال 1373 با حضور 150 بازیگر اصلی و بیش از 5 هزار هنرور از نیروهای ارتش مقابل دوربین رفت.
سرانجام پخش این مجموعه از سال 1375 در شبکه یک سیما آغاز شد. این در حالیست که ساخت آن حدود چهار سال به طول انجامید.
در این سریال بازیگرانی ایفای نقش کردهاند که امروز دیگر در میان ما نیستند؛ از جمله آنها میتوان به زندهیاد مهدی فتحی، رضا خندان، جواد خدادادی، رضا کرمرضایی، عباس امیری، منصور والامقام، حسین پناهی، نعمتالله گرجی، توران مهرزاد، سروش خلیلی، احمد قدکچیان و علیاصغر گرمسیری اشاره کرد. اما بازیگرانی بودند که نقششان در این سریال بسیار ماندگار شده است؛ مثل ویشکا آسایش و داریوش ارجمند که در ادامه صحبتهای برخی از بازیگران این سریال را میخوانیم:
داریوش ارجمند:
من آن زمان مطلقا آقای میرباقری را نمیشناختم. یک روز من را صدا کرد و رفتم صحبتی شد. نگاهی انداختم به کسانی که قرار بود در این سریال ایفای نقش کنند. بعد هم رفتم به مشهد. خوب برای من که تاریخ خواندهام و شاگرد دکتر شریعتی بودم و امام علی (ع) را از زبان او شنیدم و عظمت امام علی (ع) را از زبان او در دوران دانشجویی درک کردهام، خیلی وحشت داشتم که این نقش را بازی کنم. چون آن موقع حداقل 50 دبیرستان در ایران وجود داشت که نام آنها مالک اشتر بود، گروه هنری به نام مالک اشتر داشتیم، تیپ و لشکر در جبهه به اسم مالک اشتر بود، در مشهد چند مسجد به نام مالک اشتر بود، پادگان به این نام داشتیم. این آدم در ایران با فاصله زیادی از امام علی (ع) در رتبه دوم قرار دارد و به عنوان فردی که در رکاب ایشان بوده، شناخته میشود.
برای من مهم نبود که یک کاری بکنم و پولی بگیرم. بلکه برای من ارزش این کار خیلی مهم بود و چیزهایی که درباره ایشان میدانستم و به آنها عشق میورزیدم. آرزو داشتم که ای کاش موقعی بودم که میتوانستم نوکری امام علی (ع) را بکنم. اینها همه برای من مساله بود و این موقعیت برای من به وجود آمد. ولی وحشت داشتم به خاطر اینکه اگر آن شخصیت را بد بازی میکردم، قطعا بدانید که باید از ایران میرفتم. چون یک تصور ذهنی بزرگی از این سردار امام علی (ع) در ذهن شیعیان وجود داشت.
به همین دلیل در مشهد نزد یکی از دوستانم به نام آقای سیدمحسن مصطفیزاده که شاعر و فرد مؤمنی است رفتم و گفتم در حرم امام رضا (ع) برای من یک استخاره بگیرد. نگفتم که برای چه موضوعی هم استخاره میخواهم. استخاره هم گرفت و آمد گفت بد آمده. گفتم چرا؟ آیهاش را برایم بنویس. نوشت و آیه این بود که کسانی که در صف نماز با شما میایستند، از شما که دور میشوند، به استهزاء شما میپردازند و مسخرهتان میکنند. آن را نوشت و به من داد. مدتی بعد به تهران رفتم و آقای میرباقری نتیجه را از من جویا شد، گفتم من نمیتوانم بازی کنم. گفت چرا؟ گفتم به من گفتهاند بازی نکنم. خیلی حیرتزده شد. گفت کی؟ فکر می کرد کسی از این کارگردانها یا بازیگران این حرف را به من زده است، گفتم کسی است که تو هم او را قبول داری. گفت کیست؟ من هم کیفم را باز کردم و کاغذ استخاره را دستش دادم.
وقتی خواند، حیرتزده شد. گفتم با خدا مشورت کردم و او موافقت نکرد. بعد هم به مشهد رفتم. خیلی به آقای میرباقری برخورد. دیگر هم سراغی از من نگرفتند، تا اینکه آقای محمد بیگزاده تهیهکننده کار آمدند به مشهد. آن موقع مدیر کل من حاج حسن آقای خامنهای، برادر مقام معظم رهبری بودند، ایشان من را به اتاقشان صدا کردند، وقتی رفتم دیدم آقای بیگزاده آنجا نشستهاند، آقای خامنهای گفتند چرا شما با تلویزیون کار نمیکنید؟ من هم گفتم استخاره کردهام. ایشان هم پاسخ دادند که در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. تو رفتهای و در جستوجوگر، نقش شیطان بازی کردهای، حالا نقش مالک اشتر را بازی نمیکنی؟ گفتم به هر حال من روی نقشهایم حساسیت زیادی دارم. ایشان به من گفتند خوب دوباره یک استخاره دیگر بکن.
ما در ماه محرم یک هیئت عزاداری در مشهد داریم. شب عاشورا که به هیئت رفته بودم، دوباره از همان دوستم خواستم تا به حرم برویم و برایم دوباره استخاره بگیرد. او هم نماز خواند و استخارهای گرفت، بعد هم گفت که نمیدانم ماجرا چیست، ولی این بار دیگر نمیتوانی "نه" بگویی. گفتم چرا؟ گفت آیه فرمان ساختن کعبه به ابراهیم آمده است. این فرمان است و نمیتوانی "نه" بگویی. گفتم بنویسش. خیلی حالم بد شد. به هر حال آمدم تهران و آقای میرباقری دوباره پیگیری کردند. گفتم سمعا و طاعتا. گفت برو و در راهرو چارت عوامل را نگاه کن. خیلی عجیب است. شاید جوانان و مردم امروز این حرفها را باور نکنند، اما من که نمیخواهم خودشیرینی کنم. رفتم چارت را نگاه کردم و دیدم یک نفر از هنرپیشههایی که قبلا انتخاب شده بودند، این بار نیستند.
فیلمبردار، طراح صحنه، طراح لباس و ... همه گروه عوض شده بود. البته میرباقری خودش هم متوجه نکته عظیمی شد که به هر حال از یک جاهایی نگاههای سنگین روی کاری که میکند، هست. توجه مولای من به سریال امام علی (ع) همین بود که تا به امروز با توجه به همه کارهایی که انجام شده و حتی کارهایی که خود میرباقری انجام داده، نتوانسته به زیر زانوی سریال امام علی (ع) هم برسد. حتی با همین سریال پرطمطراق و پر زرق و برق دهساله مختارنامه. آخر مختار ثقفی اصلا با علیابنابیطالب قابل مقایسه نیست و مقایسهشان قیاس معالفارغ است. خیلی هم خوشحالم که در این سریال نبودم. البته جایی هم برای من نبود. کسی به من گفت که چرا در این سریال بازی نکردی؟ گفتم برای اینکه میدانستند جای من در این سریال نیست.
امام علی (ع) چنین وضعیتی داشت و از تمام لحظاتی که ما از صبح تا غروب آفتاب با آن لباسهای سنگین بازی میکردیم و عرق میریختیم، از شدت گرما دستمان به دسته شمشیر میچسبید و سیاهی لشکرهای نیزهبهدست زیر آفتاب گنو در بندرعباس میافتادند و آمبولانس یکییکی آنها را میبرد، مار نیششان میزد، اما یک نیرویی آنجا ما را نگه داشته بود و ترانه آوای برگهای نخلهایی که باد میزد و به هم میخوردند، دائم تداعی نالههای حضرت علی (ع) بود، تداعی مدینه بود، تداعی رنج علی (ع) بود، تداعی نفاقی بود که به جان علی (ع) افتاد و ریایی که بر پوست دین خدا نشسته بود و ما داشتیم نوکری کسی را می کردیم که مظلوم اول همه تاریخ بود و نگاه همه ستمدیدگان به اوست تا وقتی که بشر زنده است. آرام میشدیم و سعی میکردیم عمق این مظلومیت را نشان بدهیم. اما یک روزی وقتی دور هم بودیم داوود میرباقری گفت این امام در سریال من هم مظلوم بود و نتوانستم آنطور که باید مظلومیتش را نشان بدهم.
من بعد از سریال امام علی (ع) گفتم که نشانه اقتدار فرهنگی نظام جمهوری اسلامی ایران سریال امام علی (ع) است. چون نظام جمهوری اسلامی یک نظام شیعه است و اقتدار این نظام متجلی در سریال امام علی (ع) بدون توهین به هیچکس است. آنها که این قدر به عمروعاص خود مینازند، در تاریخ هست که چگونه لخت شد از ترس جان ناقابلش. خداوند رحمت کند مهدی فتحی را که این ماجرا را به این خوبی بازی کرد.
من هر وقت صحبت از سریال امام علی (ع) میشود، برای مهدی فتحی فاتحه میخوانم و جای خالیاش را بیشتر از هر زمان دیگری احساس میکنم و حقیقتا بغض گلویم را میگیرد. او هنرپیشه ششدنگ و باهوشی بود که البته مظلوم هم بود. بسیار زود و مظلوم رفت. حقش هم به طور کامل ادا نشد. من در کارهای بسیاری با او همکار بودم، آرزویش این بود که «اتللو» را روی صحنه ببرد و من نقش اتللو را برایش بازی کنم.
ویشکا آسایش:
*برسیم به شاه نقشهای شما یعنی سریال «امام علی (ع)» که بار دیگر روی آنتن رفته. هیچوقت پیشآمده بنشینید و تکرارش را ببینید؟
-باورتان میشود من هیچوقت «امام علی (ع)» را کامل ندیدهام، چون موقع پخشش ایران نبودم.
* خب چرا DVD آن را نمیخرید؟
-DVD آن را دارم، اما فرصت دیدنش پیش نمیآید.
* همه تصور میکنند بازیگری که با یک نقش به شدت مورد توجه قرار میگیرد، حتماً تمام پلانهایش را هم حفظ است.
-تنها چیزهایی که از «امام علی (ع)» حفظم، لحظات و خاطرات نابی است که سر فیلمبرداری داشتیم. دو قسمت اول را از تلویزیون دیدم و بعد از ایران رفتم. مادرم زنگ میزد و برایم تعریف میکرد.
* حدود 25 سال از زمان تولید «امام علی (ع)» می گذرد. اگر دوباره به همان زمان برگردید، باز هم تصمیم میگیرید بعد از بازی در این سریال مهم به انگلیس بروید و مدتها از بازیگری دور بمانید؟
-صددرصد دوباره همان کار را انجام میدادم و میرفتم. درس خواندنم در انگلستان بهترین تجربه زندگیام بود و با تمام سختیهایش من را ساخت. آنجا کلی تجربه به دست آوردم که بابت همین کلی به خاله و شوهر خالهام که در آن مدت پیش آنها زندگی کردم، مدیون هستم.
* وقتی بازیگر شدید، نگاهها در خانوادهتان عوض شد دیگر؟
-بله، وقتی «امام علی (ع)» را بازی کردم و سریال گل کرد، تازه همه گفتند ویشکا معلوم بود که یک استعدادی دارد.
* گفتید سر ضبط سریال «امام علی (ع)» مدام منتظر آمدن ویزا بودید، اینطوری تمرکز داشتید کار را درست انجام دهید؟
-بله، تمرکزم خیلی خوب بود. وقتی میرفتم جلوی دوربین، دنیای اطرافم را خاموش میکردم. منتها دوسه هفته آخر آن قدر از بازیگری خوشم آمده بود که وسوسه شده بودم نروم، بمانم و بازیگر شوم.
* وقتی قرار شد سریال «امام علی (ع)» را بازی کنید، بازیگرها را اصلاً نمیشناختید؟
-نه اصلاً. آقای میرباقری همیشه میگفت ویشکا آمد جلوی این همه آدم قَّدَر ایستاد، اما اصلاً نمیدانستم دیالوگ بگویم. اصلاً نمیدانستم پرستویی یا داریوش ارجمند چه کسانی هستند. وقتی داشتم پشیمان میشدم که نروم خارج و همینجا بمانم، همین دوستان عزیز نصیحتم کردند که این کار را نکن، برو درست را بخوان و با دست پر برگرد.
* هیچوقت هم راجع به کار اطلاعاتی در اختیارتان نگذاشت؟
-اصلاً نمیخواست بگوید حالا که فامیل من آمده باید همه چیز تغییر کند. فکرش این بود حالا که آمدهای و بازیگر شدهای باید خودت تا تهش بروی و روی پای خودت باشی. روز اول گفت ببین این کار شوخی نیست. باید آنجا به حرف همه گوش بدهی، صبح زود بیدار شوی، تا ساعتی که میگویند کار کنی. لوسبازی در نمیآوردی و ...
* بعد از اینکه از ایران رفتید، پیگیر بودید که نقشتان چقدر مورد توجه قرار گرفته؟
-نه اطلاع نداشتم. یک بار مادرم نامه فرستاد که ویشکا معروف شدهای، تازه آنجا به دوستهایم گفتم بچهها من توی ایران معروف شدهام.
* وقتی آمدی ایران مردم شما را میشناختند؟
نه اصلاً. تشخیص نمیدادند که قطام منم، چون صدایم هم دوبله شده بود. کارت شناساییام را که میدیدند میگفتند تو همان قطامی؟ چرا این شکلی هستی؟ تصورشان این بود که من یک آدم سبزه چهارشانه هستم.
* اگر بخواهید به سریالهایی که تا به حال کار کردهاید، نمره بدهید چطور نمره میگیرند؟
-هیچ چیزی جای قطام را برای من نمیگیرد، چون اولین کارم بوده و یک نوع ابهت و درس برایم دارد. برای همین نمیتوانم آن را با بقیه کارهایم مقایسه کنم. در فیلمهایم «دارابی» بهترین است. بله، البته هر روز نگران بودم که انتخاب من از روی ناچاری بوده و هیچ بازیگر دیگری نداشتهاند که جایگزین کنند. بعدها از داییام پرسیدم که گفت همان هفته اول که داشتند تستت میکردند، مگر تعارف داشتند؟ اگر خوششان نمیآمد اصلاً با تو کار نمیکردند.
* فیدبک نمیگرفتید؟
چرا خیلی زیاد. کات که میدادند سرم میچرخید و به صورت همه نگاه میکردم، تاییدیه همه را که میگرفتم، خیالم راحت میشد.
* یادتان میآید کدام سکانس بود که خیلی میرباقری با شما وارد چالش شد تا درست دربیاید؟
-در سکانسی که با شمشیر نخها را پاره میکنم. پرسید:«تا حالا شمشیر دستت گرفتی؟» گفتم:«نه». گفت:«این شمشیر را بگیر، بیا جلو طوری به نخها بزن که یکیدو تا از آنها پاره شود.» شمشیر را که زدم، ردیف همه نخها پاره شد و ریخت! وقتی همه را پاره کردم، آقای میرباقری خندیدند و گفتند: «لازم نبود همه پرده را پاره کنی.»
* سوارکاری هم داشتید؟
-برای سریال «امام علی (ع)» نه، اما برای «مسافر ری» یاد گرفتم. آقای میرباقری اصلاً کوتاه نمیآید. روز قرارداد گفت: «آهان یادم رفت این را بگویم. یک صحنه هست که میدوی میپری روی اسب و به تاخت میروی.» گفتم: «آقای میرباقری من تا حالا سوار اسب نشدهام.» گفت: «خب برو یاد بگیر». من هم رفتم و سوارکاری یاد گرفتم. در یکی از صحنهها از وسط آتش دویدم و پریدم روی اسب و تاخت رفتم.
* این صحنه در سریال بود؟
-بعید میدانم، اگر هم بود، کامل نشانش ندادند.
کریم اکبریمبارکه:
-من در حال بالا رفتن از پلههای ساختمان تولید سازمان صداوسیما بودم و آقای میرباقری در حال پایین آمدن بودند که آنجا من را دید و گفت ریشهایت را نزن و بگذار بماند، من با تو کار دارم. من هم گفتم چشم.
کاملا اتفاقی هم را دیدیم. آن روز هم چیزی نگفتند. من آن موقع سر کار آقای بیضایی بودم. گفتم چشم. من یک ماه دیگر کارم تمام میشود و دیگر ریشهایم را نمیزنم. البته من آن موقع بیشتر دستیاری میکردم و کمتر بازی میکردم.
گذشت تا اینکه یک روز دیدم نامهای روی تابلو زدهاند در اداره تئاتر که این اسامی بیایند تلهفیلم (سیمافیلم) که از طرف آقای میرباقری بود. من هم گفتم حتما سریالی که میخواهد بسازد عوض شده و نرفتم... گفتم در آمپاس قرارش ندهم. گفتم شاید قبلا کار دیگری میخواسته بسازد و حالا تصمیمش عوض شده و قصد ساخت سریال «امام علی (ع)» را دارد. من هم که چشمهایم رنگی است و به درد عربستان نمیخورم. بعد از مدتی دوباره یک نامه دیگر زدند که اسم چند نفر همراه با اسم من بود تا برویم پیش اقای میرباقری. وقتی رفتم گفت چرا الان میآیی؟ من اولین نفر به تو گفتم. من هم گفتم داوودجان من فکر میکردم شما قبلا میخواستی یک کار دیگر انجام بدهی، الان هم که سریال «امام علی (ع)» را میسازی، نمیخواستم شما را تحت فشار قرار بدهم. چون رنگ چشمهای من به درد کار شما نمیخورد. گفت نه... من همان موقع که گفتم میدانستم تو را برای چه نقشی میخواهم. من هم گفتم ببخشید... بهتر بود که من همان بار اول میآمدم و از شما کسب تکلیف میکردم.
-ابتدا آقای میرباقری چند جلد کتاب به من داد و گفت ببر اینها را بخوان و بعد بیا با هم صحبت کنیم. راجع به «امام علی (ع)» بود. 6 جلد کتاب راجع به این شخصیت بزرگوار بود که هر کدام را یک نفر ترجمه کرده بود. کتابها را کلی خواندم و روی شخصیت خاصی نُتبرداری نکردم. بعد هم گفتم چه نقشی را برای من در نظر گرفتهای؟ با آقای شریفینیا هر دو به من خندیدند. گفت حالا به تو میگویم. هفته بعد که رفتم، دوباره گفتم که چه نقشی قرار است بازی کنم؟ گفت ابنملجم مرادی... من خودم خشکم زد. گفتم داوودجان تو در من چه دیدهای که تصمیم گرفتی این نقش را من بازی کنم؟ نمیدانم آقای میرباقری یا آقای شریفینیا بود که گفتند نقش دیگری برای من در نظر گرفته بودند، اما به دلیل اینکه باید لنز می گذاشتم در چشمانم و آقای مؤمنی سر سریال «کوچک جنگلی» چشمش به خاطر لنز آسیب دیده بود، برای من یک نقش دیگر در نظر گرفتند. قبل از اینکه کار کنم، آقای میرباقری به من گفت نقشی را بازی میکنی که به یادگار میماند. نقش کوچک، اما بزرگ...
-راستش من ترسیدم برای این نقش... نقشی خاص که اصلا خیلی سخت است... ببینید وقتی که من یک نقش عام بازی میکنم، تماشاچی دربارهاش میگوید که خوب است یا بد است.. اما وقتی یک نقش خاص را بازی میکنم در مقابل ابر مرد تاریخ، امکان دارد که کار را با سر بزنم زمین. این ترس را من داشتم... از خود امام علی (ع) خواستم که کمک کند تا این نقش را ایفا کنم. نمیخواستم نقش را عالی بازی کنم، میخواستم پنجاهپنجاه باشد... سه روز قبل از اینکه بروم جلوی دوربین، خدا را گواه میگیرم که خواب نداشتم. آن موقع در بندرعباس فیلمبرداری میکردیم و بچههای گروه شاهد بودند که شب بیدار بودم. من این خصلت را دارم که شب قبلی که بخواهم بروم جلوی دوربین خواب راحت ندارم. سر مختارنامه هم همینطور بودم. خلاصه رفتم جلوی دوربین و اولین سکانس را گرفتیم و گفتم آقای میرباقری اگر خوب نشده بگو تا من بیشتر روی نقش کار کنم، اما او گفت نه همینطور که جلو میروی خوب است، ما هم حواسمان هست. شکر خدا حاصل هم آنچه شد که در سریال دیدید.
-چون ما بازیگر هستیم، لم اینطور بازی کردنها را بلدیم. اگر 50 سال پیش بود، شاید من پس از ایفای نقش ابنملجم دیگر نمیتوانستم در خیابان راه بروم. ولی به خاطر پشت صحنههایی که پخش میشود، مردم میفهمند که دزد و پلیس با هم غذا میخورند و میفهمند که فیلم است. بله... در گذشته افرادی که در تعزیه نقش شمر را بازی میکردند، گاهی وقتها قصد جانش را میکردند. من خودم در محله سیداسماعیل حدود 52 الی 53 سال پیش که تعزیه میرفتم، میدیدم که برخی قصد جان بازیگر شمر را میکردند و مردم او را فراری میدادند. مردم تا این حد خونشان به جوش میآمد. آن تعزیه در تهران ممنوع شد و گروهش آن را در روستای رامشه برگزار میکنند، اما دیگر مردم آن تعصب قبل را ندارند. چون متوجه شدهاند که آن طرف هنرپیشه است.
-مادرم خیلی ناراحت شد. گفت نقش یکی از سربازان حضرت علی (ع) را بازی میکردی. گفت چرا بین همه این نقشها، این را انتخاب کردی مادر؟ گفتم که مادر آقای میرباقری گفتند که این نقش را بازی کنم.
-فقط به انجام کارم به نحو احسن فکر میکردم. چون من با ایفای این نقش مظلومیت امام علی(ع) را بیشتر نشان دادم. هر قدر من روی نقش مرادی کار میکردم، قطعا مظلومیت امام علی (ع) بیشتر مشخص بود. در تاریخ داریم که آمده بعد از شهادت مولا، بعضی میگفتند که مگر مولا نماز میخوانده است؟ تا این حد جو علیه ایشان بود. حتی وقتی که ابنملجم میبیند که امام علی (ع) شبانه در حال تقسیم کردن نان است، از رأی خود برمیگردد، اما وقتی بین عشق زمینی و عشق آسمانی میماند، عشق زمینی را انتخاب میکند و میلغزد. یک جا هم گله میکند که میگوید این مزد دعا و عبادت من نیست.
عرض کنم، از آنجایی که بلند شدم تا ضربه را بزنم تا جایی که ضربه را میزنم، سه ماه فاصله دارد. حرکت که میکنم، شمشیر را بالا میبرم یک پلان است و تمام میشود، کات میخورد... سه ماه بعد ضربه را میزنم. چون باید سقف لوکیشن را آجرکاری میکردند، بعد من آمدم و این پلان را گرفتم. یک خاطرهای هم دارم... آن سالها در ماه رمضان کار میکردیم و آقای میرباقری آمد و گفت کریمجان برای اینکه بیشتر حس بگیری و در نقشت فرو بروی، میخواهم ضربت زدن را بگذارم سحر روز 19 رمضان. گفتم به خدا قسم محال است که بیایم سر فیلمبرداری. آقای میرباقری هم گفتند شوخی کردم و میخواستم ببینم این حرف را بزنم چه میگویی. گفتم اصلا خودم دیوانه میشوم داوودجان. او هم گفت نه. گذاشتند ماه رمضان تمام شد و دو ماه بعد گرفتند. هیچکس نبود. فقط دوربین بود. مازیار پرتو پشت دوربین بود و من ضربه را به سمت دوربین فرود آوردم.
ه خ/م گ